غیـــبـــــت بـــــابــــایـــی و سرما خوردگی
سلام مامانی امروز 1392/09/27 ساعت 5:20 عصره و من خونه بابا بزرگ با مامانی ( مامان خودم ) و دایی بهزادت نشستیم و داریم حرف میزنیم خاله زهرات هم با دوستش پریا (دختر کشاورز) رفتن کوچه پشتی آخه آغای کشاورز دعا داشتن ..... راستی تا یه کم هم از غیبت صغرایی که بابات این چن روزه داشته برات بگم بابایی 2روز پیش یعنی روز دوشنبه شب ساعت 7 شب از این جا (یاسوج خونه آغا جون ) راه افتاد و با ماشین خودش رفت شیراز تا با پرواز ساعت 11 شب بره تهران ولی متاسفانه مث اینکه پروازش 4،5 ساعتی تاخیر داشته و خیلی عصبی شده بود و فرداش هم رفته بود جلسه داشتن آخه رئیسشونو عوض کردن و باید میرفت حتما .....
حالا یه کم از خودت بگم ، الهی بمیرم مامانی چن روزی هست که سرما خوردی و خوب نمیشی دارو هم برات گرفتیم ولی دلم نمیاد بهت بدم آخه هر جا میخونم و میپرسم میگن به بچه ی زیر 6 ماه اصــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا دارو ندین چون دارو به بچه کمک نمیکنه که زود خوب بشه و اینکه سیستم دفاعی بدنشوضعیف میکنه و در آینده در برابر ویروس ها مقاوم نیست و بهتر اینه که اصلا دارو مصرف نکنن منم بهت ندادم فقط یه 2 روز دماغت میگرفت قطره میریختم تو دماغت تا راحت نفس بکشی الانم شکر خدا دیگه دماغت نمیگیره فقط سینت خیلی خس خس میکنه مامانی الهی مامان فدات شه راستی خودم هم سرما خورده بودم منم رفتم پیش دکتر برام قرص و آمپول (عمه شهینت آمپولمو زد اصلانم دلدم نکلد مامانی ) نوشت و الان خوبه خوبم ولی تو هنوز خوب نشدی
چن تا عکس جدید از عشک مامانی در ادامه مطلب :............
اینجا سرما رو خورده بودی مامانی
الهی من فدای تو جلو تلوزیون خوابت برده مامانی